- Home
- Read
- FarTPV
- Job.6
Job 6
اگر غم و اندوهِ مرا در ترازو وزن کنید و مشکلات مرا بسنجید،
اگر غم و اندوهِ مرا در ترازو وزن کنید و مشکلات مرا بسنجید،
برایتان معلوم میشود که از ریگهای دریا هم سنگینترند.
از همین سبب است که سخنان من بیپرواست.
زیرا خدای قادر مطلق مرا هدف تیرهای خود قرار داده است،
و زهر آنها در بدنم پخش شدهاند
و ترس خدا مرا به وحشت انداخته است.
الاغ اگر علف داشته باشد، عَرعَر نمیکند
و گاو در وقت خوردن، بانگ نمیزند.
غذای بینمک مزهای ندارد
و همچنین در سفیدهٔ تخممرغ طعمی نیست.
برای خوردن اینگونه غذاها اشتها ندارم
و از هر چیزی که میخورم، حالم به هم میخورد.
ای کاش خدا آرزوی مرا برآورده سازد،
خواهش مرا قبول فرماید و مرا بکشد
و رشتهٔ زندگی مرا قطع کند.
ای کاش خدا آرزوی مرا برآورده سازد،
خواهش مرا قبول فرماید و مرا بکشد
و رشتهٔ زندگی مرا قطع کند.
اگر خواهش مرا بپذیرد،
با همهٔ دردهایی که دارم، از خوشی ذوق خواهم کرد.
من هرگز از احکام خدا نافرمانی نکردهام،
زیرا میدانم که او مقدّس است.
چه نیرویی در من باقیمانده است که زنده باشم؟
به چه امیدی به زندگی ادامه بدهم؟
آیا من از سنگ ساخته شدهام؟ آیا بدن من از برنز است؟
قوّتی برای من باقی نمانده است تا خود را از وضعی که دارم، نجات بدهم
و کسی هم نیست که به من کمک کند.
کسیکه به دوست خود رحم و شفقت ندارد،
در واقع از قادر مطلق نمیترسد.
مثل نهری که در زمستان از یخ و برف پُر است
و در تابستان آب آن در اثر حرارت بخار میشود
و خشک میگردد،
دوستان من هم قابل اعتماد نیستند.
مثل نهری که در زمستان از یخ و برف پُر است
و در تابستان آب آن در اثر حرارت بخار میشود
و خشک میگردد،
دوستان من هم قابل اعتماد نیستند.
مثل نهری که در زمستان از یخ و برف پُر است
و در تابستان آب آن در اثر حرارت بخار میشود
و خشک میگردد،
دوستان من هم قابل اعتماد نیستند.
کاروانیان برای آب به کنار جوی میروند،
آن را خشک مییابند و در نتیجه از تشنگی هلاک میشوند.
وقتی کاروانهای تیما و سبا به سراغ آب میروند،
با دیدن جوی خشک، ناامید میشوند.
وقتی کاروانهای تیما و سبا به سراغ آب میروند،
با دیدن جوی خشک، ناامید میشوند.
شما هم مانند همان جوی هستید،
زیرا رنج و مصیبت مرا میبینید و از ترس به نزدیک من نمیآیید.
آیا من از شما چیزی خواستهام،
یا گفتهام که هدیهای به من بدهید
و یا مرا از دست دشمنان و از چنگ ظالمان نجات بدهید؟
به من راه چاره را نشان بدهید و بگویید که گناه من چیست،
آنگاه خاموش میشوم و حرفی نمیزنم.
سخنِ راست، قانع کننده است،
امّا ایراد شما بیجاست.
آیا گمان میبرید که سخنان من بیهوده و مثل بادِ هواست؟
پس چرا به سخنان مأیوس کنندهٔ من جواب میدهید؟
شما حتّی به مال یتیم طمع دارید
و از دوستانتان به نفع خود استفاده میکنید.
حال وضع مرا ببینید و بگویید که آیا من دروغ میگویم؟
دیگر بس است و بیانصافی نکنید.
محکومم نسازید، زیرا گناهی ندارم.
آیا فکر میکنید که من حقیقت را نمیگویم،
و خوب و بد را از هم تشخیص نمیدهم؟