- Home
- Read
- FarTPV
- Job.14
Job 14
انسان که از زن زاییده میشود،
عمرش کوتاه و سراسر زحمت است.
همچون گُل میشکفد و بزودی پژمرده میشود
و مانند سایهای زودگذر و ناپایدار است.
پس ای خدا، چرا بر چنین موجودی اینقدر سخت میگیری
و از او بازخواست میکنی؟
هیچکس نمیتواند از یک چیز ناپاک
چیزی پاک به دست آورد.
طول عمر و شمارهٔ ماههای عمرش را
تو از پیش تعیین نمودهای
و کسی نمیتواند آن را تغییر بدهد.
پس از خطای او چشم بپوش و او را به حال خودش بگذار
تا پیش از اینکه با زندگی وداع کند، لحظهای آسوده باشد.
برای یک درخت این امید هست که اگر قطع گردد، دوباره سبز شود
و شاخههای تازهٔ دیگری بیاورد.
هرچند ریشهاش در زمین کهنه شود
و تنهاش در خاک بپوسد،
بازهم وقتیکه آب به آن برسد، مثل یک نهال تازه جوانه میزند و شکوفه میآورد.
امّا انسان وقتیکه مُرد فاسد میشود
و از بین میرود و کجایند آنها؟
مانند آب دریا که بخار میشود
و رودخانهای که خشک میگردد،
انسان هم به خواب ابدی فرو میرود
و تا نیست شدن آسمانها برنمیخیزد
و کسی او را بیدار نمیکند.
ای کاش مرا تا وقتیکه غضبت فرو نشیند
در زیر خاک پنهان میکردی؛
و باز مرا در یک زمان معیّن دوباره به یاد میآوردی.
وقتی انسان میمیرد، آیا دوباره زنده میشود؟
امّا من در انتظار آن هستم که روزهای سخت زندگیام پایان یابد
و دوران شادکامی فرا رسد.
آن وقت تو مرا صدا میزنی و من جواب میدهم
و تو از دیدن این مخلوقت خوشحال میشوی.
تو مراقب هر قدم من میباشی
و گناهانم را در نظر نمیگیری.
مرا از گناه پاک میسازی
و خطاهایم را میپوشانی.
زمانی میرسد که کوهها فرو میریزند و از بین میروند.
سنگها از جایشان کنده میشوند،
آب، سنگها را میساید
و سیلابها خاک زمین را میشوید.
به همین ترتیب تمام امیدهای انسان را نقش برآب میسازی.
تو بر او غالب میشوی، و او را به چنگ مرگ میفرستی
و برای ابد از بین میبری.
اگر فرزندانش به جاه و جلال برسند، او آگاه نمیشود
و هرگاه خوار و حقیر گردند، بازهم بیاطّلاع میماند.
او فقط درد خود را احساس میکند
و برای خود ماتم میگیرد.