همان رفتاری که با اریحا و پادشاه آن کردی، با عای و پادشاهش نیز بکن، امّا این بار به تو اجازه میدهم که همهٔ اموال و چارپایان آنها را که به غنیمت میگیری، برای خودتان نگه دارید. به صورت ناگهانی و از پشت شهر حمله کنید.»
من با یک گروه سرباز به شهر حمله میکنم. وقتیکه لشکریان عای، مانند دفعهٔ گذشته به مقابلهٔ ما آمدند، ما عقبنشینی میکنیم. آنها تصوّر میکنند که ما فرار کردهایم، پس ما را تعقیب خواهند نمود. چون از شهر به فاصله زیادی دور شدند،
من با یک گروه سرباز به شهر حمله میکنم. وقتیکه لشکریان عای، مانند دفعهٔ گذشته به مقابلهٔ ما آمدند، ما عقبنشینی میکنیم. آنها تصوّر میکنند که ما فرار کردهایم، پس ما را تعقیب خواهند نمود. چون از شهر به فاصله زیادی دور شدند،
وقتی پادشاه عای لشکر یوشع را دید، فوراً دست به کار شد و به همراه لشکریان خود برای حمله به بنیاسرائیل به روبهروی دشت اردن رفت. غافل از اینکه یک لشکر دیگر بنیاسرائیل در عقب شهر کمین کردهاند.
چون مردان عای به پشت سر خود نگاه کردند، دیدند که دود از شهر به طرف آسمان بالا میرود و راه فرار از هر سو به روی ایشان بسته شده است، زیرا مردانی که به بیابان فرار کرده بودند، برگشته و به آنهایی که در تعقیبشان بودند، حمله کرده بودند.
پادشاه عای را به دار آویختند و جسد او تا شام آویزان ماند. هنگام غروب آفتاب، یوشع دستور داد، جسد او را از دار پایین بیاورند و نزد دروازهٔ ورودی شهر بیندازند و بر روی آن یک تودهٔ بزرگ سنگ انباشتند که هنوز هم دیده میشود.
همانطور که موسی خادم خداوند، در کتاب تورات به مردم اسرائیل دستور داده بود، قربانگاهی از سنگهای نتراشیده، که ابزار کارگران به آنها نخورده بود ساختند و مردم در آنجا قربانیهای سوختنی و سلامتی برای خداوند تقدیم کردند.
تمام بنیاسرائیل و رهبران، صاحب منصبان، داوران و همچنین غریبانی که در بین آنها بودند، به دو دسته تقسیم شده، مقابل هم ایستادند. نیمی در پایین کوه جرزیم و نیم دیگر آنها در پایین کوه عیبال ایستادند. بین آن دو دسته، کاهنان و صندوق پیمان خداوند قرار داشتند و منتظر بودند که دعای برکت خوانده شود. این مراسم بر حسب دستوری بود که موسی خادم خداوند، سالها پیش داده بود.