و آنچه را به تو میگویم حقیقت است.
سپس فرشته گفت: «سه پادشاه دیگر در کشور پارس به سلطنت میرسند و بعد از آنها پادشاه چهارم زمام مملکت را به دست میگیرد. این پادشاه از همه ثروتمندتر میباشد و با استفاده از قدرت و ثروت خود، همه را برضد کشور یونان تحریک خواهد کرد.
امّا در اوج قدرت، پادشاهیاش از هم خواهد پاشید و چهار قسمت خواهد شد. کسی از نسل او به سلطنت نخواهد رسید، زیرا پادشاهی او ریشهکن شده به دیگران داده خواهد شد.
چند سال بعد، پادشاهان مصر و سوریه پیمان صلح امضاء میکنند و برای تحکیم این پیمان، دختر فرعون با پادشاه سوریه ازدواج میکند. امّا عمر این پیمان خیلی کوتاه خواهد بود، زیرا آن دختر با پدر و همراهانش کشته میشوند.
در آن زمان عدّهٔ زیادی علیه فرعون قیام میکنند و حتّی بعضی از آشوبگران قوم تو با آنها همدست میشوند تا همهٔ پیشگوییها به انجام برسد، امّا همگی شکست میخورند.
آنگاه پادشاه سوریه میآید و شهر مستحکم را محاصره و تصرّف میکند. سپاهیان مصر از جنگ دست میکشند و حتّی بهترین سربازان آنها نیز نمیتوانند مقاومت نمایند.
«پادشاه سوریه برای تصرّف تمام کشور مصر نقشه میکشد و برای این منظور با فرعون پیمان میبندد و یکی از دختران خود را به همسری او درمیآورد، امّا نقشهاش عملی نمیشود.
«پس از او پادشاه دیگری به قدرت میرسد و برای افزایش ثروت سلطنت خود، مأموری را میفرستد تا از مردم باج و خراج جمع کند. آن پادشاه در مدّت کوتاهی کشته میشود، امّا نه از خشم مردم یا در جنگ.»
فرشته به کلام خود ادامه داده گفت: «پادشاه دیگر سوریه، شخص شریری میباشد که بدون اینکه حق پادشاهی داشته باشد، ناگهان آمده و با حیله و نیرنگ زمام سلطنت را به دست خواهد گرفت.
او با یک حملهٔ ناگهانی به حاصلخیزترین ناحیه حمله میبرد و کارهایی میکند که هیچیک از نیاکانش نکرده بودند. غنایم جنگی را بین پیروان خود تقسیم میکند. بعد برای تصرّف قلعههای جنگی نقشه میکشد، امّا نقشههایش عملی نخواهند شد.
«بعد جرأت یافته سپاه عظیمی را برای جنگ با مصر آماده میکند. فرعون هم با لشکری بسیار بزرگ و نیرومند به جنگ او میرود، امّا در اثر توطئهای شکست میخورد.
سپس، این دو پادشاه، درحالیکه برضد یکدیگر توطئه چیدهاند، بر سر یک سفره مینشینند و غذا میخورند و به هم دروغ میگویند، امّا هیچ كدام به مراد دل خود نخواهد رسید، زیرا هنوز زمان معیّن آن نرسیده است.
پس پادشاه سوریه با غنایم فراوان دوباره عازم وطن خود میشود و در راه بازگشت، از سرزمین اسرائیل عبور میکند و در آنجا باعث خرابیهای بسیار میشود و سپس به مملکت خود باز میگردد.
زیرا رومیان با کشتیهای خود به مقابلهٔ او میآیند و او وحشتزده عقبنشینی میکند.
«پادشاه سوریه از این شکست به خشم میآید و با مشورت یهودیانی که پیمان مقدّس را شکستهاند، برای از بین بردن پیمان مقدّس اقدام میکند.
در آن زمان علمای قوم شروع به تعلیم مردم میکنند، امّا عدّهای از آنها در آتش انداخته میشوند، بعضی با شمشیر به قتل میرسند و برخی از آنها زندانی گشته، غارت میگردند.
«پادشاه سوریه هرچه دلش بخواهد انجام خواهد داد. او خود را برتر و بالاتر از خدایان دیگر میداند و به خدای خدایان کفر میگوید و تا فرا رسیدن زمان مجازاتش، به این کار ادامه خواهد داد زیرا آنچه را که خدا مقرّر فرموده، واقع خواهد شد.
پادشاه سوریه نه به خدایی که نیاکانش او را بندگی میکردند، توجّه میکند و نه به خدایی که محبوب زنان میباشد. در واقع او به هیچ خدایی توجّه نمیکند، زیرا او خود را بالاتر از هر خدایی میپندارد.
یگانه خدایی که میپرستد، آن خدایی خواهد بود که از قلعههای مستحکم محافظت میکند. به این خدایی که نیاکانش او را نمیشناختند، طلا، نقره، سنگهای گرانبها و هدایای نفیس تقدیم خواهد کرد.
با توکّل به این خدای بیگانه به قلعههای مستحکم حمله میبرد و کسانی را که از او اطاعت کنند به قدرت و حکومت میرساند و به عنوان پاداش زمین را بین آنها تقسیم میکند.
«سرانجام، فرعون به جنگ پادشاه سوریه میآید و او هم با ارّابههای جنگی و سواران و کشتیهای زیاد مانند گردباد به مقابلهٔ او میشتابد. پادشاه سوریه، سیلآسا به کشورهای زیادی حمله میبرد.
امّا از جانب مشرق و شمال خبرهایی به گوش او میرسد و او را نگران و پریشان میسازد. پس خشمگین و برافروخته برگشته، در سر راه خود مردمان زیادی را نابود میکند.
بین دریا و کوهی که معبد بزرگ در بالای آن واقع است، چادرهای شاهانهٔ خود را برپا میکند. امّا در همانجا مرگش فرا میرسد و بدون اینکه کسی به او کمک کند، خواهد مرد.»