'چرا در مقابل نیكی بدی كردید و چرا جام نقرهای آقایم را دزدیدید؟ این همان جامی است كه آقای من در آن مینوشد و با آن فال میگیرد. شما كار بسیار بدی كردهاید.'»
تو میدانی كه ما از سرزمین کنعان، پولی را كه در دهانهٔ كیسههای خود پیدا كردیم برای شما پس آوردیم. پس چرا باید طلا یا نقره از خانهٔ آقای تو بدزدیم؟
یهودا جواب داد: «ای آقا، ما چه میتوانیم بگوییم و چطور میتوانیم بیگناهی خود را ثابت كنیم؟ خدا گناه ما را آشكار نموده است. حالا نه فقط کسیکه جام در كیسهٔ او بود، بلكه همهٔ ما غلامان تو هستیم.»
یوسف گفت: «نه، نه، هرگز چنین كاری نخواهم كرد. فقط كسیكه جام در كیسهٔ او پیدا شده، غلام من خواهد شد. بقیّهٔ شما میتوانید صحیح و سالم نزد پدرتان برگردید.»
ما جواب دادیم كه پدری داریم كه پیر است. برادر كوچكتری هم كه در زمان پیری پدرمان متولّد شده. برادر آن پسر مرده و او تنها فرزندی است كه از مادر آن پسر برایش باقیمانده است. پدرش او را خیلی دوست دارد.
«حالا ای آقا، اگر من بدون این پسر نزد پدرم برگردم، همین كه ببیند پسر با من نیست، خواهد مرد. زندگی او به این پسر بسته است و ما با اینكار پدر پیر خود را از دست خواهیم داد.
«حالا ای آقا، اگر من بدون این پسر نزد پدرم برگردم، همین كه ببیند پسر با من نیست، خواهد مرد. زندگی او به این پسر بسته است و ما با اینكار پدر پیر خود را از دست خواهیم داد.
دیگر اینکه زندگی خود را برای این پسر نزد پدرم گرو گذاشتهام. اگر این پسر را به نزد او برنگردانم، همانطور كه گفتهام تا آخر عمر نزد پدرم گناهكار خواهم بود.