Som en svale, som en trane, således klynket jeg, jeg kurret som en due; matte så mine øine mot det høie: Herre! Jeg er redd, gå i borgen for mig!
صدایم ضعیف و نازک بود،
و مثل یک کبوتر مینالیدم.
چشمانم از نگاه کردن به آسمان خسته شده است.
ای خداوند، مرا از تمام این بلایا خلاص کن.