آن جوانه زد و تاکی شد و در روی زمین گسترش یافت. شاخههایش به سوی بالا، به طرف عقاب و ریشههایش در عمق زمین رشد کردند. تاک از شاخهها و برگها پوشیده شده بود.
«عقاب بزرگ دیگری بود با بالهای عظیم که پرهای زیادی داشت. اینک تاک، ریشهها و شاخههایش را به سوی او برگردانید به امیدی که بتواند آب بیشتری از زمینی که در آنجا کاشته شده بود، بگیرد.
«خداوند متعال چنین میفرماید: آیا کامیاب خواهد شد؟ آیا عقاب نخست آن را ریشهکن نخواهد کرد؟ و انگورهایش را نخواهد کند؟ و شاخههایش را نخواهد شکست تا پژمرده گردد؟ برای ریشهکن ساختن آن نیازی به بازوی نیرومند و ارتش قدرتمند نیست.
«اکنون از این سرکشان بپرس آیا معنی این مَثَل را میدانند؟ به ایشان بگو پادشاه بابل به اورشلیم آمد و پادشاه و بزرگان را دستگیر کرد و با خود به بابل برد.
امّا پادشاه یهودا با فرستادن سفیران خود به مصر، به این امید که ایشان به او اسبها و ارتش بزرگی بدهند، شورش کرد. آیا او پیروز خواهد شد؟ آیا کسی میتواند با چنین کاری بگریزد؟ آیا او میتواند پیمان را بشکند و بدون مجازات بگریزد؟
هنگامیکه بابلیان سنگر درست کنند و شهر را محاصره نمایند تا مردم بسیاری را بکشند، حتّی فرعون و ارتش نیرومندش نیز نخواهند توانست به پادشاه یهودا کمک کنند.
تمام درختان سرزمین خواهند دانست
که من خداوند هستم.
درختان بلند را برمیاندازم
و درختان کوتاه را بلند میکنم.
من درخت سبز را خشک میکنم
و درخت خشک را شکوفا میسازم.
من، خداوند چنین میگویم و آن را انجام خواهم داد.»