امّا او فرزندان ایشان را نکشت، بلکه از قوانینی که خداوند به موسی داده بود پیروی کرد که میگوید: «والدین نباید بهخاطر جنایت فرزندان خود کشته شوند و همچنین فرزندان نباید بهخاطر جنایت والدین خود کشته شوند، بلکه هرکسی باید برای جنایتی که مرتکب شده کشته شود.»
امصیای پادشاه تمام مردان طایفههای یهودا و بنیامین را سازماندهی کرد و در گردانهای ارتش گماشت و برطبق طایفهها، فرماندهانی برای گروههای صد نفری و هزار نفری برگزید، که شامل مردان بیست سال به بالا بود و تعدادشان سیصد هزار نفر بود. ایشان مردانی بارز و آماده نبرد بودند و در استفاده از نیزه و سپر مهارت داشتند.
تو ممکن است که فکر کنی که این مردان در نبرد تو را نیرومندتر خواهند کرد، امّا این خداست که قدرت دارد به انسان پیروزی یا شکست دهد. اوست که دشمنان تو را بر تو غالب خواهد کرد.»
پس امصیا مزدوران اسرائیلی را روانه خانههای خود کرد. این باعث شد که خشم آنها نسبت به یهودا برانگیخته شود و ایشان بسیار خشمگین به خانههای خود بازگشتند.
در این ضمن مزدوران اسرائیلی که امصیا به ایشان اجازه نداده بود همراه او به جنگ بروند، به شهرهای یهودا، از سامره تا بیت حورون، حمله کردند و سه هزار نفر را کشتند و مقدار زیادی اموال، به تاراج بردند.
خداوند از امصیا خشمگین شد و نبیای نزد او فرستاد. نبی از امصیا پرسید: «چرا خدایان بیگانگانی را که حتّی نتوانستند مردم خود را از دست تو رهایی دهند، پرستش کردی؟»
درحالیکه نبی سخن میگفت، پادشاه به او گفت: «آیا ما تو را مشاور سلطنتی کردهایم؟ ساکت باش. آیا میخواهی کشته شوی؟»
پس نبی ساکت شد، امّا گفت: «من میدانم که خداوند قصد دارد تو را نابود کند، زیرا تو چنین کردهای و به پند من گوش ندادهای.»
یهوآش پادشاه اسرائیل برای امصیا، پادشاه یهودا چنین پاسخ فرستاد: «روزگاری بوته خاری در لبنان برای درخت سرو چنین پیام فرستاد: دختر خود را به همسری پسر من درآور. ولی حیوانی وحشی که از آنجا میگذشت بوتهٔ خار را لگد مال کرد.
اکنون امصیا تو از شکست اَدومیها مغرور شدهای، امّا من به تو توصیه میکنم که در سرزمین خود بمانی، چرا دنبال درد سر میگردی تا موجب مصیبت برای تو و مردم تو شود؟»
یوآش، پادشاه اسرائیل امصیا را دستگیر کرد و او را به اورشلیم برد. آنجا او دیوار شهر اورشلیم را از دروازهٔ افرایم تا دروازهٔ زاویه، به طول صد و هشتاد متر ویران کرد.
او تمام طلا و نقره و لوازم معبد بزرگ را که عوبید اَدوم از آنها نگهداری میکرد و همچنین موجودی خزانهٔ کاخ پادشاه را همراه با عدّهای گروگان با خود به سامره برد.
زمانی که امصیا از پیروی خداوند دست کشید، مردم مخالف او شدند و سرانجام به ضد او توطئه چیدند و او به شهر لاکیش گریخت، امّا آنها به دنبال او به لاکیش رفتند و او را در آنجا کشتند.