آنگاه عزریا پسر هوشعیا و یوحانان پسر قاریح و دیگر مردان مغرور به من گفتند: «تو دروغ میگویی. خداوند خدای ما، تو را نفرستاده تا به ما بگویی که به مصر نرویم و در آنجا زندگی نکنیم.
سپس یوحانان و افسران ارتش هرکسی را که در یهودیه باقیمانده بود، به همراه تمام کسانیکه در میان سایر اقوام پراکنده شده بودند و به یهودیه برگشته بودند شامل:
مردان، زنان، کودکان و دختران پادشاه، به مصر بردند. آنها همهٔ کسانی را که نبوزرادان، فرماندهٔ سپاه تحت حمایت جدلیا قرار داده بود از جمله باروک و مرا بردند.
بعد به آنها بگو که من خداوند متعال، خدای اسرائیل، بندهٔ خود نبوکدنصر را از بابل به اینجا میآورم و او تخت خود را بر روی همین سنگهایی که تو گذاشتهای، قرار خواهند داد و خیمهٔ سلطنت خود را برفراز آنها خواهد کشید.
نبوکدنصر خواهد آمد و مصر را شکست خواهد داد. آنها که محکومند با بیماری بمیرند، با بیماری خواهند مرد، آنها که محکوم به اسارت هستند به اسارت خواهند رفت و آنها که باید در جنگ بمیرند، در جنگ کشته خواهند شد.
پرستشگاههای خدایان مصر را آتش خواهم زد. همانطور که یک چوپان لباس خود را از وجود شپشها پاک میکند، به همان نحو پادشاه بابل بُتها را میسوزاند و به دور میاندازد و پیروزمندانه آنجا را ترک میکند.