بعد از آن که نبوکدنصر پادشاه بابل، یهویاکین پادشاه یهودا پسر یهویاقیم را به همراه رهبران یهودا، صنعتگران و کارگران ماهر به اسارت به بابل برد، خداوند در رؤیا دو سبد انجیر را به من نشان داد که در جلوی معبد بزرگ گذاشته شده بود.
آنگاه خداوند به من گفت: «ای ارمیا، چه میبینی؟»
جواب دادم: «انجیر میبینم. انجیرهای خوب بسیار خوبند، و انجیرهای بد آنقدر بد هستند که کسی نمیتواند آنها را بخورد.»
من مواظب آنها خواهم بود و آنها را به این سرزمین برمیگردانم. من آنها را بنا میکنم و مانع ویرانی آنها خواهم شد، من آنها را مثل نهالی خواهم کاشت و نخواهم گذاشت ریشهکن شوند.
«امّا دربارهٔ صدقیا، پادشاه یهودا و سیاستمداران اطراف او، و بقیّهٔ مردم اورشلیم که در این سرزمین ماندهاند و یا به مصر رفتهاند؛ من، خداوند با آنها مثل انجیرهای خرابی رفتار میکنم که غیرقابل خوردن هستند.
آنها را به چنان مصیبتی گرفتار میکنم که باعث غیرت تمام ملّتها باشد. آنها موجب تفریح، شوخی و مسخره مردم خواهند بود و اسم آنها در هر جا که ایشان را پراکنده کنم، مثل لعن و نفرین خواهد بود.