وقتی فحشور کاهن، پسر امیر، که رئیس محافظان معبد بزرگ بود پیام مرا شنید، دستور داد مرا بزنند و نزدیک دروازهٔ فوقانی بنیامین در معبد بزرگ مرا با کُنده و زنجیر ببندند. صبح روز بعد، وقتی فحشور مرا از بند رها کرد به او گفتم: «فحشور نامی نیست که خداوند به تو داده باشد. او تو را 'وحشت از هر طرف' نامیده است. خداوند خودش گفته: «من تو را موجب وحشت خودت و دوستانت خواهم ساخت؛ و تو خواهی دید چگونه همهٔ آنها با شمشیر دشمنانشان کشته میشوند. من تمام مردم یهودا را تسلیم پادشاه بابل خواهم کرد؛ او گروهی را به اسارت میبرد و عدّهای را خواهد کشت. من همچنین اجازه خواهم داد تا دشمنان تمام ثروت شهر را غارت، و داراییها و املاک آنها -و حتّی دخایر پادشاهان یهودا- را گرفته و همهچیز را به بابل منتقل کنند. تو هم همینطور، ای فحشور، خودت و خانوادهات به اسارت افتاده و به بابل برده خواهید شد. تو در آنجا خواهی مُرد و همراه دوستانت که دروغهای بسیار به آنها گفتهای، دفن خواهی شد.»
ای خداوند تو مرا فریب دادی و فریب خوردم
تو از من قویتر هستی و بر من غالب شدهای.
همه مرا مسخره میکنند و تمام روز به من میخندند.
هر جا سخن میگویم باید فریاد بزنم
و با صدای بلند بگویم: «خشونت! ویرانی!»
ای خداوند، بهخاطر اعلام پیام تو،
من دایماً مورد استهزاء و تحقیر دیگران هستم.
هرگاه میگویم: «من خداوند را فراموش میکنم
و دیگر از جانب او سخنی نخواهم گفت،»
آنگاه پیام تو مثل آتشی اعماق وجود مرا میسوزاند.
میکوشم در برابر آن مقاومت بکنم،
امّا توانایی آن را ندارم.
میشنوم که همه نجواکنان میگویند:
«وحشت همهجا را فراگرفته است،
بیایید از دست او به مقامات شکایت کنیم.»
حتّی دوستان نزدیک من در انتظار سقوط من میباشند.
آنها میگویند:
«شاید بتوان او را فریب داد و به دام انداخت تا از او انتقام بگیرم.»
امّا تو ای خداوندِ قادر و توانا، با من هستی،
و آنها که به من جفا میکنند خواهند افتاد.
آنها برای همیشه رسوا خواهند شد،
چون نمیتوانند موفّق شوند.
شرمساری آنها هیچ وقت فراموش نخواهد شد.
امّا تو، ای خداوند متعال، انسانها را به طور عادلانه میسنجی،
تو از دلها و ذهنهای آنها آگاهی.
پس بگذار تا ببینم چگونه از دشمنانم انتقام میگیری،
چون من این را به دستهای تو واگذار میکنم.
در حمد خداوند بسرایید، خداوند را ستایش کنید!
او مظلومان را از دست ستمکاران خلاص میکند.
لعنت بر آن روزی که من به دنیا آمدم!
و نفرین بر روزی باد که مادرم مرا زایید!
لعنت بر کسی که مژدهٔ تولّد مرا به پدرم رسانید
و به او گفت:
«فرزندت به دنیا آمد، او پسر است.»
کاش او هم گرفتار سرنوشت همان شهرهایی شود
که خداوند بدون ترحّم از بین برد.
باشد که او هر صبحگاه فریادهای وحشتآور
و هنگام ظهر شیپور جنگ را بشنود،
چون او قبل از تولّدم مرا نکشت
تا رحم مادرم قبر من شود.
چرا من به دنیا آمدم؟
آیا برای تحمّل غم و ناراحتی
و با شرمساری مُردن به این دنیا آمدم؟
Napakinggan ni Pashur, na anak ni Immer, na saserdote, na siyang pangulong pinuno sa bahay ng Panginoon, si Jeremias na nanghuhula ng mga bagay na ito.