- Home
- Read
- FarTPV
- Job.16
Job 16
من این سخنان را بسیار شنیدهام.
تسلّی شما مرا زیادتر عذاب میدهد.
من این سخنان را بسیار شنیدهام.
تسلّی شما مرا زیادتر عذاب میدهد.
تا به کی به این حرفهای بیهوده ادامه میدهید؟ آیا شما باید همیشه حرف آخر را بزنید؟
اگر من هم به جای شما بودم
میتوانستم چنین سخنانی بگویم
و به عنوان اعتراض
سر خود را تکان بدهم.
امّا من شما را نصیحت میکردم
و با سخنان گرم، شما را تسلّی میدادم.
هرچه بگویم، از درد و رنج من کاسته نمیشود
و اگر هم ساکت بمانم، دردم دوا نخواهد شد.
زیرا تو ای خدا، مرا از زندگی خسته کردهای
و خانوادهام را از بین بردهای.
تو عرصه را بر من تنگ کردی و دشمن من شدی.
من لاغر و استخوانی شدهام
و مردم این را نتیجهٔ گناهان من میدانند.
تو با خشم خود، گوشت بدنم را پاره کردهای،
با دیدهٔ نفرت به من نگاه میکنی و مرا دشمن خود میپنداری.
مردم مرا مسخره میکنند
و به دور من جمع شده به روی من سیلی میزنند.
خدا مرا به دست مردم ظالم و شریر سپرده است.
من زندگی آرام و آسودهای داشتم،
امّا او گلوی مرا گرفت
و مرا تکهتکه کرد.
حالا هم مرا هدف خود قرار داده،
تیرهای خود را از هر سو به سوی من پرتاب میکند،
مرا زخمی میکند
و رحمی نشان نمیدهد.
او مانند یک جنگجو حمله میکند
و پیدرپی مرا زخمی میکند.
لباس سوگواری پوشیده
و در خاک ذلّت نشستهام.
از بس گریه کردهام، چشمانم سرخ شده
و دیدگانم را تاریکی فراگرفته است.
امّا من شخص شریری نیستم
و دعای من از صمیم قلب است.
ای زمین، خون مرا مپوشان
و مگذار فریاد عدالتخواهی من خاموش گردد.
شاهد من در آسمان است
و برای من شفاعت میکند.
دوستان من مسخرهام میکنند،
امّا من سیل اشک را در حضور خدا جاری میسازم
و پیش او التماس میکنم که به عنوان یک دوست به من گوش بدهد
و حرفهای مرا بشنود.
زیرا بزودی میمیرم و به جایی میروم
که از آنجا امید بازگشت نیست.