داوود از خداوند سؤال کرد: «آیا به یکی از شهرهای یهودا بروم؟»
خداوند جواب داد: «بلی، برو.»
داوود پرسید: «به کدام شهر بروم؟»
خداوند فرمود: «به شهر حبرون.»
آنگاه سران طایفهٔ یهودا برای مراسم تاجگذاری آمدند و داوود را به پادشاهی طایفهٔ یهودا، مسح کردند.
هنگامیکه به داوود خبر رسید که مردم یابیش جلعاد، شائول را به خاک سپردهاند،
در این وقت اَبنیر پسر نیر، سپهسالار لشکر شائول، به محنایم رفت و ایشبوشت پسر شائول را به پادشاهی قلمرو جلعاد، آشوریان، یزرعیل، افرایم، بنیامین و تمام سرزمین اسرائیل گماشت.
در این وقت اَبنیر پسر نیر، سپهسالار لشکر شائول، به محنایم رفت و ایشبوشت پسر شائول را به پادشاهی قلمرو جلعاد، آشوریان، یزرعیل، افرایم، بنیامین و تمام سرزمین اسرائیل گماشت.
او باز هم قبول نکرد. آنگاه اَبنیر با نیزه به شکم او زد و سر نیزهاش از پشت او بیرون آمد، به زمین افتاد و مُرد. هرکه به آن مکانی که جنازهٔ عسائیل افتاده بود رسید، ایستاد.
اَبنیر، یوآب را خطاب کرده گفت: «آیا ما باید برای همیشه بجنگیم؟ تو نمیتوانی ببینی که در آخر چیزی جز تلخی نمیماند؟ ما از اقوام تو هستیم. کی به افرادت دستور خواهی داد که از تعقیب ما دست بکشند؟»