یوسف دیگر نتوانست پیش خدمتكارانش جلوی احساس خود را بگیرد. پس دستور داد تا همه از اتاق او بیرون بروند. و هنگامی که او خود را به برادرانش شناسانید هیچكس آنجا نبود.
حالا از اینکه مرا به اینجا فروختید نگران نباشید و خود را سرزنش نكنید. در واقع این خدا بود كه مرا قبل از شما به اینجا فرستاد تا زندگی مردم را نجات دهد.
پس در واقع شما نبودید كه مرا به اینجا فرستادید، بلكه خدا بود. او مرا دارای بزرگترین مقام دربار فرعون و مسئول تمام كشور و نخستوزیر مصر كرده است.
اگر تو در جوشن باشی، من میتوانم از تو مواظبت كنم، هنوز پنج سال دیگر از قحطی باقیمانده است. من نمیخواهم كه تو و خانوادهات و گلّههایت از بین بروید.'»
سپس پدر و خانوادههایشان را بردارند و به اینجا بیایند. من بهترین زمین مصر را و بیشتر از آنچه كه برای زندگی آنها لازم باشد، به ایشان خواهم داد.
پسران یعقوب همانطورکه به ایشان گفته شده بود، انجام دادند و یوسف همانطورکه فرعون دستور داده بود، چند گاری و خوراک برای سفر به ایشان داد.