وقتی آنها مشغول غذا خوردن بودند، متوجّه شدند كه كاروان اسماعیلیان كه از جلعاد به مصر میرود از آنجا میگذرد و بار شتران آنها هم كتیرا و بلسان و لادن بود.
بیایید او را به این اسماعیلیان بفروشیم. در آن صورت ما به او صدمهای نزدهایم. از اینها گذشته او برادر و از گوشت و خون ماست.» برادرانش با پیشنهاد او موافقت كردند.
وقتی تاجرهای مدیانی از آنجا میگذشتند آنها یوسف را از چاه بیرون كشیدند و او را به قیمت بیست سكّهٔ نقره به اسماعیلیان فروختند. آنها او را به مصر بردند.
تمام پسرها و دخترهای او آمدند تا او را تسلّی بدهند، امّا او آنها را رد كرد و گفت: «من با ماتم به گور خواهم رفت.» پس او به گریه و زاری برای پسرش ادامه میداد.